حقیقتی تلخ : روستایی که  حتی کودکانش در تمام عمر، "جعبه جادویی تلویزیون" را به چشم ندیده‌اند

حقیقتی تلخ : روستایی که  حتی کودکانش در تمام عمر، "جعبه جادویی تلویزیون" را به چشم ندیده‌اند

منبع : تسنیم 

اینجا نه برق هست نه آب و نه بهداشت و درمان؛ اینجا نه از مسئولی خبری می‌شود و نه حتی از آنتن موبایل و سیگنال‌ رادیو و تلویزیون؛ اینجا نه اخبار معنایی دارد و نه سیاست؛ زندگی در اینجا سال‌ها است به حاشیه رفته و زمان ده‌ها سال است متوقف مانده ...

ادامه نوشته

اثر تشویق معلم

اثر تشویق معلم

دختری در چین زندگی می كرد که با جدیت درس نمی خواند. وی اصلا نمی دانست که آینده اش چیست و به دنبال چه هدفی می باشد. روزی از روزها ، قبل از امتحانات مدرسه، دوست این دختر به وی خبر داد كه به سوالات امتحانی دست یافته است . 

ادامه نوشته

چند داستان زیبا و آموزنده

چند داستان زیبا و آموزنده

زیباترین چیز در دنیا

روزی فرشته ای از فرمان خدا سرپیچی کرد وبرای پاسخ دادن به عمل اشتباهش در مقابل تخت قضاوت احضار شد. فرشته از خداوند تقاضای بخشش کرد. خداوند با مهربانی نگاهی به فرشته انداخت و فرمود: من تورا تنبیه نمیکنم، ولی تو باید کفاره گناهت را بپردازی.

ادامه نوشته

پادشاه وتخته سنگ


زمان‌های قدیم، پادشاهی تخته سنگی را در وسط جاده قرار داد و برای این که عکس‌ِالعمل مردم را ببیند، خودش را جایی مخفی کرد. بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی‌تفاوت ازکنار تخته سنگ می‌گذشتند.
بسیاری هم غرولند می‌کردند که این چه شهری است که نظم ندارد. حاکم این شهر عجب مرد بی‌عرضه‌ای استو با وجود این هیچ کس تخته سنگ را از وسط راه برنمی‌داشت.
نزدیک غروب، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیج....
.....ا ت بود، نزدیک سنگ شد. بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرار داد.
ناگهان کیسه‌ای را دید که وسط جاده و زیر تخته سنگ قرار داده شده بود. کیسه را باز کرد و داخل آن سکه‌های طلا و یک یادداشت پیدا کرد.
پادشاه در آن یادداشت نوشته بود:
هر سد و مانعی می‌تواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد.

دخترها و ازوداج

دخترها و ازوداج

دخترها مثل سیب های روی درخت هستند. بهترین هایشان در بالاترین نقطه درخت قرار دارند. برخی پسرها نمی خواهند به بهترین ها برسند چون می ترسند سقوط کنند و زخمی شوند، بنابراین به سیب های پوسیده روی زمین که خوب نیستند اما به دست آوردنشان آسان است، اکتفا می کنند. سیب های بالای درخت فکر می کنند مشکل از آنهاست درحالی که آنها فوق العاده اند. آنها فقط باید منتظر آمدن پسری بمانند که آن قدر شجاع و لایق باشد که بتواند از درخت بالا بیاید. 

داستان : پاسخ حکیمانه

داستان : پاسخ حکیمانه


دختر کوچک به مهمان گفت:میخوای عروسکهامو ببینی؟

مهمان با مهربانی جواب داد:بله.

ادامه نوشته

داستان : منطق چیست ؟

داستان : منطق چیست ؟


شاگردی از استاد پرسید: منطق چیست؟

استاد کمی فکر کرد و جواب داد : گوش کنید ، مثالی می زنم ، دو مرد پیش من می آیند. یکی تمیز ودیگری کثیف من به آن ها پیشنهاد می کنم حمام کنند.شما فکر می کنید ، کدام یک این کار را انجام دهند؟

ادامه نوشته

لباس های کثيف زن همسایه!


زن و مرد جوانی به محله جدیدی اسباب کشی کردند. روز بعد ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد که
همسایه اش درحال آویزان کردن رخت های شسته است و گفت:
ادامه نوشته

داستان سنگ تراش ناراضی

داستان سنگ تراش ناراضی


به ادامه مطلب بروید.

ادامه نوشته

داستان نکات قوت و ضعف

داستان نکات قوت و ضعف

كودكي ده ساله كه دست چپش در يك حادثه رانندگي از بازو قطع شده بود ، براي تعلي م فنون رزمي جودو به يك استادسپرده شد.پدر كودك اصرار داشت استاد از فرزندش يك قهرمان جودو بسازد.استاد پذيرفت و به پدر كودك قول داد كه يك سال بعد مي تواند فرزندش را در مقام قهرماني كل باشگاه ها ببيند.در طول شش ماه استاد فقط روي بدن سازي كودك كار كرد و در عرض اين شش ماه حتي ي ك فن جودو را به او تعليم نداد.

ادامه نوشته

داستان پروانه

داستان پروانه


روزي سوراخ كوچكي در يك پيله ظاهر شد.شخصي نشست و ساعت ها تقلاي پروانه براي بيرون آمدن از سوراخ كوچك پيله را تماشا كرد.آن گاه تقلاي پروانه متوقف شد و به نظر مي رسيدكه خسته شده،و ديگر نمي تواند به تلاشش ادامه دهد.آن شخص مصمم شد به پروانه كمك كندو با برش قيچي سوراخ پيله را گشاد كرد.
ادامه نوشته

داستان ترزیق امید

داستان ترزیق امید


مدت زماني پيش در يكي از اتاق هاي بيمارستاني دو مرد كه هر دو حال وخيمي داشتند بستري بودند . يكي از آنها اجازه داشت هر روز بعداز ظهر به مدت يك ساعت به منظور تخليه شش هايش از مايعات روي تختخواب
كنارتنها پنجره اتاق بنشيند.
ادامه نوشته

داستان آموزنده

داستان آموزنده


روزي دانشمندى آزمايش جالبى انجام داد. او يك اکواريوم ساخت و با قراردادن يک ديوار شيشه  اى در وسط اکواريوم آن را به دو بخش تقسيم کرد.

ادامه نوشته

سرباز زخمی



 

 دوست دیرینه اش در وسط میدان جنگ افتاده ، می توانست بیزاری و نفرتی که از جنگ تمام وجودش را فرا گرفته ، حس کند. سنگر آنها توسط نیروهای بی وقفه دشمن محاصره شده بود.

ادامه نوشته

داستان زیبای مرد فقیر و ترازویش

داستان زیبای مرد فقیر و ترازویش


مرد فقیرى بود که همسرش کره مى ساخت و او آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت ،آن زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى مى ساخت.

ادامه نوشته

آتش و گنجشک

آتش و گنجشک


گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد
و برمی گشت !
پرسیدند :
چه می کنی ؟
پاسخ داد :
ادامه نوشته

درسی برای زندگی

درسی برای زندگی


در اولین صبح عروســی ، زن و شوهــر توافق کردند که در را بر روی هیچکس باز نکنند . ابتدا پدر و مادر پسر آمدند . زن و شوهر نگاهی به همدیگر انداختند . اما چون از قبل توافق کرده بودند ، هیچکدام در را باز نکرد .

ادامه نوشته

آیا ارزشش را دارد؟

داستان : آیا ارزشش را دارد؟

نوشته شده توسط : سیامک اسدزاده

 

خواندن این داستان را از دست ندهید.

به ادامه مطلب بروید.

ادامه نوشته

حقایـقی بـاورنکـردنی از زنـدگی آلبـرت اینـشتیـن

حقایـقی بـاورنکـردنی از زنـدگی آلبـرت اینـشتیـن

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


بله همگی ما می دانیم که اینشتین این فرمول (2mc=e) را کشف کرد. اما واقعیت آن است که چیزهای کمی در مورد زندگی خصوصی اش می دانیم. پس خودتان را با مرور این هشت مورد شگفت زده کنید!

1. او با سر بزرگ متولد شد
وقتی اینشتین به دنیا آمد خیلی چاق بود و سرش خیلی بزرگ تا آن جایی که مادر وی تصور می کرد فرزندش ناقص است اما بعد از چند ماه سر و بدن او به اندازه های طبیعی بازگشت.

2. حافظه اش به خوبی آنچه تصور می شود نبود
مطمئنا اینشتین توانسته کتاب های مملو از فرمول و قوانین را حفظ کند اما برای به یاد آوری چیزهای معمولی واقعا حافظه ی ضعیفی داشته است. او یکی از بدترین اشخاص در به یاد آوردن سالروز تولد عزیزان بود و عذر و بهانه اش برای این فراموش کاری مختص دانستن تاریخ تولد برای بچه های کوچک بود.

ادامه نوشته

نوابغی که در زمان خود کودن شمرده می شدند.

نوابغی که در زمان خود کودن شمرده می شدند.

نوشته شده توسط : سیامک اسدزاده

 

۱- آلبرت انیشتن: در کودکی دچار بیماری دیسلسیک بود. یعنی معنی و مفهوم کلمات و عبارات را درست تشخیص نمی داد. معلم آلبرت انیشتن او را عقب مانده ذهنی، غیر اجتماعی و همیشه غرق در رویاهای احمقانه توصیف می کرد، ضمنا وی دوبار در امتحانات کنکور دانشگاه پلی تکنیک زوریخ مردود شد!

۲- توماس ادیسون: که معلمانش از آموزش او در مدرسه عاجز مانده بودند در تمام طول تحصیل کم ترین نمره ها را از درس فیزیک می گرفت ولی

ادامه نوشته

در زندگی مانند یک مداد باشیم

در زندگی مانند یک مداد باشیم



پسرک پدربزرگش را تماشا کرد که نامه ای می نوشت .
بالاخره پرسید :


- ماجرای کارهای خودمان را می نویسید ؟ درباره ی من می نویسید ؟
پدربزرگش از نوشتن دست کشید و لبخند زنان به نوه اش گفت :


ادامه نوشته

ده نکته یادگرفتنی و آموزنده از زلزله ژاپن

ده نکته یادگرفتنی و آموزنده از زلزله ژاپن (فوق العاده خواندني براي همه)

در ژاپن اتفاقي بسيار مهيب و مصيبتي وحشتناك اتفاق ميافتد و ميليارد ها دلار خسارات و هزاران نفر كشته و زخمي ميدهد،اما واكنش و رفتار عمومي به اين فاجعه در جامعه ژاپن بسيار درس اموز و در واقع يك كلاس آموزشي عملي رفتارهاي انساني در برابر دنيا قرار ميگيرد.


ادامه نوشته

محبت مادر

محبت مادر

نوشته شده توسط : سیامک اسدزاده

در یک روز آرام ، روشن ، شیرین و آفتابی یک فرشته مخفیانه از بهشت پایین آمد و به این دنیای قدیمی پا گذاشت. در دشت ، جنگل ، شهر و دهکده گشتی زد. هنگامی که خورشید در حال پایین آمدن بود او بالهایش را باز کرد و گفت:

ادامه نوشته

مثبت بینی

مثبت بینی

نوشته شده توسط : سیامک اسدزاده

فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود ؛ روی نیمکتی چوبی ؛ روبه روی یک آب نمای سنگی .
پیرمرد از دختر پرسید :
- غمگینی؟
- نه .
- مطمئنی ؟
- نه .
- چرا گریه می کنی ؟

ادامه نوشته

معجزه

معجزه

نوشته شده توسط : سیامک اسدزاده

«کاترین» دخترك هشت ساله ای بود ، شبی در اتاق آرام خوابیده بود که از صحبت های پدرو مادرش فهمید كه برادر کوچکش سخت بیمار است و آنها پولی برای مداوای او ندارند . پدر به تازگی كارش را از دست داده بود و نمی توانست هزینه جراحی پرخرج پسرش را بپردازد . کاترین شنید كه پدر آهسته به مادر می گوید: فقط معجزه می تواند پسرمان را نجات دهد .

ادامه نوشته

اعتماد به نفس

اعتماد به نفس

نوشته شده توسط : سیامک اسدزاده

اولیو وندل هولمز در جلسه ای حضور داشت. او کوتاهترین مرد حاضر در جلسه بود. دوستی به مزاح رو به او گفت:  آقای هولمز،  تصور میکنم در میان ما بزرگان شما قدری احساس کوچکی می کنید.

ادامه نوشته

زندگی

زندگی

 

نوشته شده توسط : سیامک اسدزاده

 

مرد مسنی به همراه پسر 25 ساله اش در قطار نشسته بودند. در حالی که مسافران در صندلی های خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد.

ادامه نوشته

فاصله

فاصله

نوشته شده توسط : سیامک اسدزاده

استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟

ادامه نوشته

صورت حساب

صورت حساب

نوشته شده توسط : سیامک اسدزاده

پسر بچه ای یک برگ کاغذ به مادرش داد.
مادر که در حال آشپزی بود ، دستهایش را با حوله تمیز کرد و نوشته را با صدای بلند خواند.
او نوشته بود :

صورتحساب !!!

ادامه نوشته

تغییر نگرش

 

تغییر نگرش

نویسنده : سیامک اسدزاده

کارشناس آموزش ابتدایی

میگویند در کشور ژاپن مرد میلیونری زندگی میکرد که از درد چشم خواب بچشم نداشت و برای مداوای چشم دردش انواع قرصها و آمپولها را بخود تزریق کرده بود اما نتیجه چندانی نگرفته بود. وی پس از مشاوره فراوان با پزشکان و متخصصان زیاد درمان درد خود را مراجعه به یک راهب مقدس و شناخته شده میبیند. وی به راهب مراجعه میکند و راهب نیز پس از معاینه وی به او پیشنهاد کرد ....

ادامه نوشته