داستان : پاسخ حکیمانه
داستان : پاسخ حکیمانه
دختر کوچک به مهمان گفت:میخوای عروسکهامو ببینی؟
مهمان با مهربانی جواب داد:بله.
دخترک دوید و همه ی
عروسکهاشو آورد،بعضی از اونا خیلی بانمک بودن
دربین اونا یک عروسک
باربی هم بود.
... مهمان از دخترک پرسید:کدومشونو بیشتر از همه
دوست داری؟
و پیش خودش فکر کرد:حتما” باربی.
اما خیلی تعجب کرد وقتی
که دید
دخترک به عروسک تکه پاره ای که یک دست هم
نداشت اشاره کرد و
گفت:اینو بیشتر از همه دوست دارم.
مهمان با کنجکاوی
پرسید:این که
زیاد خوشگل نیست! دخترک جواب داد:
آخه اگه منم دوستش نداشته
باشم
دیگه هیشکی نیست که باهاش بازی کنه و دوستش داشته باشه ،
اونوقت دلش
میشکنه…
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و نهم مرداد ۱۳۹۲ ساعت 8:5 توسط سيامك اسدزاده
|
"شما یک مطلب علمی را هرگز نفهمیده اید مگر آنکه بتوانید آنرا برای مادر بزرگ خود بیان کنید و او متوجه شود."