داستان پروانه
داستان پروانه
روزي سوراخ كوچكي در يك پيله ظاهر شد.شخصي نشست و
ساعت ها تقلاي
پروانه براي بيرون آمدن از سوراخ كوچك پيله را تماشا كرد.آن گاه تقلاي
پروانه متوقف شد و به نظر مي رسيدكه خسته شده،و ديگر نمي تواند به تلاشش
ادامه دهد.آن شخص مصمم شد به پروانه كمك كندو با برش قيچي سوراخ پيله را
گشاد كرد.
پروانه به راحتي از پيله خارج شد،اما جثه اش ضعيف و
بال هايش چروكيده بودند.آن شخص به تماشاي پروانه ادامه داد .او انتظار داشت
پر پروانه گسترده و مستحكم شودو از جثه ي او محافظت كند.اما چنين نشد!در
واقع پروانه ناچار شد همه ي عمر را روي زمين بخزدو هر گز نتوانست با بال
هايش پرواز كند.آن شخص مهربان نفهميد كه محدوديت پيله و تقلا براي خارج شدن
از سوراخ ريزآن را خدا براي پروانه قرار داده بود،تا به آن وسيله مايعي از
بدنش ترشح شودو پس از خروج از پيله به او امكان پرواز دهد.گاهي اوقات در
زندگي فقط به تقلا نياز داري م . اگر خداوند مقرر مي كردبدون هيچ مشكلي
زندگي كنيم، فلج مي شدي م ،به اندازه ي كافي قوي نمي شديم و هرگز نمي
توانستيم پرواز كنيم.
+ نوشته شده در شنبه دوازدهم مرداد ۱۳۹۲ ساعت 10:53 توسط سيامك اسدزاده
|
"شما یک مطلب علمی را هرگز نفهمیده اید مگر آنکه بتوانید آنرا برای مادر بزرگ خود بیان کنید و او متوجه شود."